Popular Posts

Tuesday, 24 January 2012

نیایش

آ‌ی ادامها، آ‌ی ادامها! به کجا فریاد کنم؟! به کجا داد بزنم و غم ابراز کنم؟! به کجا دویدن کنم و اشک جاری؟! به کجا؟! به کجا؟
با هم چه می‌کنیم؟! با هم چرا اینچنان خشم الود بازی می‌کنیم؟! با هم چرا اینگونه نا مهربانانه رفتار می‌کنیم؟! این را از کجا آموخته ایم که اینگونه بافتهٔ تنمان و فکرمان و شعورمان شده که حتی به پدری و مادری و پیری و جوانی هم رحم نداریم؟

خدایا با ما چه میکنی‌؟! درد دارم، درد دارم! آ‌ی ادامها، درد دارم
خدایا، خدوندگارا! دانه دانه اشکی که می‌ریزم می‌خواهم آب چشمه‌های بهشتی‌ شود که بهشتیان آینده از آن شراب قاشق می‌‌کنند و نوش جانشان می شود! لحظه لحظه آهی که می‌کشم، می‌خواهم بشود موسیقیٔ محصور کنندهٔ باغی که بهترینانت را در آسمانِ هفتم جایگاه گذاشتی، آن روز که من در جهنم سوزانت فریاد هم نمیتوانم براورم! خدایا، نه بهشتی‌ می‌خواهم و نه حوری بهشتی‌، نه شرابی می‌خواهم و نه شیرین‌ترین سیبهای ناتمام بهشتیت را. خدایا، تکلیف مرا امروز روشن کن که فردا حتی شاید وجودت را هم یاد نداشته باشم

خدایا، عآدتت شده نا برابرانه "مردم" را به "قضاوت" هم نشاندن؟! عآدتت شده بلند گو را دست صدا بلندان دادن؟! عادتت شده "آقایان" را حق به جانب کردن؟! عادتت شده "پیروزی" را از آن "سلحشوران" کردن؟! عآدتت شده "تعجب" را از آن ما کردن؟! عآدتت شده "سینماگران" را "فاحشه" خواندن؟! عآدتت شده "سکوت" ما را مضحکه کردن؟! عادت کردی به رویت لبخند زدیم؟! عادت کردی به تو توکّل کردیم؟! عادت کردی گفتیم خداوند اسلام گفت که "محمد" "فاطمه" را بالای سرش میگذاشت که به بربران عرب بگوید زن ارزشی والا دارد؟! عادت کردی گفتیم که خدای مسلمانان فرمود که دخترانتان را زنده به گور نکنید که زنان مانند مردانند و مستحق زندگی‌ کردن؟! عادت کردی بر دیوارهامان نوشتیم که "محمد" فرمود که شما زنان را ارزشی بسیارست که دختران دیروز بودید و مادران امروز و فردا؟

خدایا این چگونه دینیست که مخلوق فرزند پرورت را عادت به ذلیل کردن دارند؟! خدایا این چگونه دینداریست که آنگاه که می‌خواهد مردان حکومتی را خطاب کند احترام جملاتش مادرش را هم انگشت به دهان می‌کند اما آنگاه که زنان سینمایی را خطاب می‌کند انگار که شیطان مار پیکر قصه‌های آدم و هوا را صدا می‌کند؟

از جان ما چه میخواهی‌ که اینگونه آزارمان میدهی‌؟! از جان این بنده مخلوقت چه میخواهی‌ که هم به او عرش کبریائی را قول میدهی‌ و هم ذلیل عالم و آدمش میکنی‌؟! چه ظلمی به تو کردیم که تا امروز باید تاوان بدهیم؟! خدایا به اسم "ایرانی‌" فریاد کنم یا به اسم "زن"؟! به اسم "توده‌ای" یا به اسم "سبز"؟! به اسم "آشوبگر" یا به اسم "سینمایی"؟! گلاب به روی ماهت که میگویند لیاقت دیدنش را نداریم، گوز را به شقیقه ربط میدهند و ملت را بی‌ خانمان عالم میکنند! آبرو دزدی میکنند و قضاوت بر عهده ریش کثیفان می‌گذرند

خدایا، این حق را چگونه به این آقایان دادی که من هم می‌خواهم. خدایا، "دزدی" کنم بلندگو میدهی‌ دستم یا "تجاوز"؟! خدایا "دروغ" برایت ببافم به محضرت راه پیدا می‌کنم یا "فتنه"؟! خدایا "عبوسی" کنم عهده‌دار مردمت میشوم یا "آدمکشی"؟! خدایا "خشم" بر بندگانت روا دارم مایه دار این دنیایت میشوم یا "نزول" گیرشان کنم؟! خدایا، "تندروی" کنم پست نا تمام دولتی مرا میدهی‌ یا "کوچک فهمی‌"؟! خدایا

خدایا خوابی‌؟! یا خود را به خواب زده‌ای؟! خدایا اصلا میدانی چه میگویم یا تدارکات و آماده سازی بهشت و راهی‌ کردن "مهدی"جان یاد ما را از خاطرت برده! خدایا با توام! خدایا هستی‌ یا از اول هم نبودی؟

این نیایش در اعتراض به آنچه است که اینجا بین شده. طاقت دارید ببینید

Monday, 16 January 2012

A seperation!

And the winner is, ... , From Iran, A Seperation, Asghar Farhadi.

And yessSSsss... This is the good news of today. We haven't had such a victory for a while. Many years ago we had our hopes on football and nothing ever happened, we were delightful of our volleyball and again something in the middle went wrong, we were proud of our weight lifters but stories went political and funny, we were very sure of our wrestlers again gossips and stories ruined the whole hope. It seems anywhere politicians could have a contribution they did their best.

But cinema, the art they were trying to suppress, especially recently, have suddenly done it for us and today, we are the most proud nation in the world for something we have today, and not something which ages four thousand years.

And how beautiful this man, Asghar Farhadi, walks to the stage and simply gives the message: "Truly Peace-Loving People". What we were hoping our politicians say to the world, was told by him. Thank you Asghar Farhadi.

Thursday, 12 January 2012

I have submitted! :)

You know what?! If there is anyone who was reading my blog and had noticed that I was busy writing a PhD thesis, today I have good news for you and that is: I have submitted my thesis for the final viva! It's good news believe me! But I only don't know why I am not very excited! It seems the stress of PhD is a never ending stress. It makes sense: after more than a year stressing yourself about it , it is not going to go away in one day, it needs time.

Anyway, it was all good and getting better. Until I noticed ... .

You know what, I think I am getting used to it. I gave a massive amount of hope and love and calmness to two people for their viva date. I didnt do that to get anything back, but now, knowing that the one who have been helping me and could gave me hope before my viva is going to be away...

It's getting a repetitive story: first the birthday, now the viva,;there are days to come that I'm not sure if I can count him in anymore.

Maybe these are what I should consider while I want to choose  the path. Wait for someone who might not be there, not his choice. Or wait for someone who will be there, his complete solid choice.
Anyway, I have submitted and don't want to distract myself from the happiness.
Well done me! :)