Popular Posts

Sunday 30 October 2011

بارونه تهرانی‌

مامان میگه تهران یک هفته است داره بارون میاد. نمیدونی چه خبره! این شهرهم که بارون بیاد فلج می‌شه، آدم از زندگی‌ میافته
بی‌بی‌سی یک آلبوم عکس گذاشته "بارش باران پاییزی در تهران": خیابونای خیس و مردم چتر به دست و اتوبان مدرّس با ترافیکی بی‌ انتها از ماشینهای ساکن و آدمهای عبوس توی ماشین
چقدر دلم می‌خواست توی این بارون تهران باشم! توی اون ترافیک توی ماشینم نشسته باشم و حرص بخورم از این صف بی‌ انتهای ماشین! چقدر دلم می‌خواست توی یکی‌ از همون اتوبوسهای دربه داغون نشسته باشم و به قطره‌های روی شیشه لبخند بزنم. دلم می‌خواست جزو مردم چتر به دستی‌ باشم که ملتمسانه به راننده‌ها نگاه می‌کنن که توروخدا تند نرین، کل این آب‌ها میریزه روی لباسمون. چقدر دلم می‌خواست برسم خونه و فحشو بد و بی‌ راه بگم به این ابر پایتخت که حتا یه بارونه کوچیکم کل شهر رو فلج می‌کنه
آخه میدونین، وطن باشه! حالا می‌خواد بارون باشه، ترافیک باشه، جنگ باشه، هر چی‌ که باشه، بازم دل‌ براش میره
لینک به عکسهای بی‌بی‌سی

Friday 28 October 2011

چه کنیم اگه زندگی‌ داره حالمونو میگیره؟

 
چند وقتیه زندگی‌ اون شلنگ معروفشو باز کرده رومو گلاب به روتون، معطرم کرده حسابی‌. دوست و خانواده و استاد و همخونه و عزیز و غیر عزیز و همه رو کردم تو یه جعبه و هی‌ با چکش میزنم توی سر خودم. توی این گیر و دارِ چه کنم و نکنم، یکی‌ از همین روز‌ها تفألی زدم به گوگل عزیز تا یک چیزکی گیر بیاد که حال و احوالمو خوب کنه. حالا یه لیست از پیشنهادات مثبت گیرم اومده که "چه کنیم اگه زندگی‌ داره حالمونو میگیره؟!". پند اول این متن میگه که "متشکر باش"، نه از اون جوری که عادت داریم بگیم حتا اگه سیلی‌ خوردی به فال نیک‌ بگیر، نه از اونا نه،... از اون نوع که میگه : قبول، همه چیز بده، اما حتما اون ما بین چیزی هم پیدا می‌شه که مثبت باشه و بشه بخاطرش شکری به جا آورد. بر پایه همین پند الکترونیکی‌ تصمیم گرفتم که هر روز یه لیستی از اتفاقات مثبت اطرافم کپی‌ کنم اینجا و هر از گاهی‌ مروری بکنم و بلکه یکم انرژی مثبت خونم به صورت نمایی بره بالا! حالا از امروز که بخوایم صحبت کنم

صبح صبحانه به راه و دوش آب گرم و ناهار آماده که بذارم ته کیفم
امروز برگه حقوق این ماه رو استاد عزیز امضا کرد. ایشالا اجاره یک ماه ازش در بیاد
دوستی‌ کمک کردو‌‌ نمونه‌های منو زیر دستگاه با هم نگاه کردیم. باشد که نتایج مثبتی در آینده به دست آوری‌‌ 
ناهار با دوستان گل گفتیم و گل شنفتیم. از یک سری چیزهایی‌ که باید دوری می‌‌جستم دوری جستم و مثل همیشه مغزم رو خوره نمی‌خوره
دیروز در طی‌ پروسهٔ تز‌، پاراگرافی نوشتم که خودم لذت بردم. هنوز که هنوزه فکر می‌کنم چقدر خوب اون قسمت رو توضیح دادم، یا شایدم خوب پیچوندم.
همخونهٔ عزیز دیشب شام سالاد درست کرده بود. هرچند سالاد ته دل من رو هم نمی‌گیره، اما دستش طلا

دیگه جونم براتون بگه که فکر کنم همین‌ها به اندازهٔ کافی‌ اطلاعات مثبت باشه.تا فردا که ایشالا پر از اتفاقای مثبت دیگه باشه: گوش جان می‌سپاریم به این آهنگ



Friday 7 October 2011

Famous Blue Raincoat

It's four in the morning, the end of december
I'm writing you now just to see if you're better
New York is cold, but I like where I'm living
There's music on Clinton Street all through the evening.

I hear that you're building your little house deep in the desert
You're living for nothing now, I hope you're keeping some kind of record.

Yes, and Jane came by with a lock of your hair
She said that you gave it to her
That night that you planned to go clear
Did you ever go clear?


Ah, the last time we saw you you looked so much older
Your famous blue raincoat was torn at the shoulder
You'd been to the station to meet every train
And you came home without Lili Marlene

And you treated my woman to a flake of your life
And when she came back she was nobody's wife.

Well I see you there with the rose in your teeth
One more thin gypsy thief
Well I see Jane's awake --

She sends her regards.
And what can I tell you my brother, my killer
What can I possibly say?
I guess that I miss you, I guess I forgive you
I'm glad you stood in my way.

If you ever come by here, for Jane or for me
Your enemy is sleeping, and his woman is free.

Yes, and thanks, for the trouble you took from her eyes
I thought it was there for good so I never tried.

And Jane came by with a lock of your hair
She said that you gave it to her
That night that you planned to go clear

-- Sincerely, L. Cohen

Link to the song