ای بابا
در طیّ چندین روز گذشته چندین نوار صوتی از صحبتهای یکی
از مقاله نویسان ایرانی با فرزند یکی از قدرتمدارترین ایرانیها چندین
صفحه از وبسایتهای ایرانی و خارجی رو پر کرده
به چندین تا از این فایلها گوش دادم و آه که چه ناراحت کننده است
شازده
پسرِ سکاّن دار نظام در سالهای اول انقلاب، از اتفاقات، تصمیمات، حرکات
سیاسی، و مسائلی صحبت میکند کهای کاش زودتر میدانستم! این آقا میگوید
ما این کردیم و آن کردیم و این میکنیم و آن میکنیم و ادعاهایی که سر
آدمیزاد عادی سوت میکشد اینهارا بشنود، چه رسد به ما که مغزمان را در دوران
نوجوانی با اراجیف کتابهای درسی شستشوی کامل دادند و حالا در فرنگ
درگیریهای روحی و فرهنگی زاییدهٔ آن اراجیف، نصف عقلمان که چه عرض کنم
بیشتر از کلش را به جاهای عجیب غریب فرستاده است
در فرهنگ شمالیها
واژهای وجود دارد به نام "کاچه". از هجی کردنش چندان نمیدانم، اما کاچه
به معنی خاله زنک و غیبت کن و خلاصه کسیست که سر و چشمش توی زندگی مردمست و
وقتش به غیبت و تعریف کردنِ داستانها میفتد: "آره اون همسایمون یه ماشین
جدید خریده، نمیدونم این پولا رو از کجا میاره، پسرش هنوز همون شلوار جین
پاره رو میپوشه اما ماشینشون فلان و بهمان
این آقا پسرِ ۵۰ و اندی
سال بسیار "کاچه وار" فلانی را "لوس" خطاب میکند و در بازی سیاسی سیاست از
اصطلاحاتی چون "به فلان کسک بر نخورد" یا "برای فلان کسک گرون تموم شد"
استفاده میکند. این آقا ادعا دارد که ایشون و همهٔ آدمهای مهمه سیاسی دیگر
زیر زیرکی و در خفا باید فعالیتهای خود را انجام دهند، کما اینکه تا بحال
هم در خفا همه کار کردند. تمام حرفهای این آقا نشان میدهد که تعداد محدودی
از پسماندههای انقلاب و فرزندانشان سکان کل کشور را به دست گرفتهاند و
خودشان آن مابین تصمیم میگیرند که فعلا به صلاح نیست و حالا این کار را
بکنیم و بعدا فلان کار را بکنیم و به هر حال ما آنچه میکنیم که خودمان
صلاح میدانیم
خداوندا، سرمان سوت که چه عرض کنم، ووزولا کشید،...
ما اینجا نشستیم و دلمان شور کشورمان میزند و نگران دربندان و زندانیها و
موسویها و کروبیها هستیم، انگار نه انگار که اینها خود میدانند که
سکاّن دار اصلی چه کسیست و ما، مردم، فقط بازیچه ایم
صحبت از مردم
ایران اصلا در بین نیست، این آدمها همه دور هم جمع شده اند و سر اینکه چه
کسی کشور را رهبری کند با هم بحث و جدال دارند، جالب آنکه قدرتمداریشان را
هم به صورتی کاملا بچه گانه و بازی گونانه نشان میدهند. یک روز که
راستیها به چپیها سنگ پرتاب میکنند فردایش چپیها هوچیکشان به راستیها
سنگ پرتاب میکنند که تلافی کنند. سیاست کشور ما شده بازی بچه گانهٔ آدمهای
بزرگ. این آدمهای بزرگ یادشان رفته که "ای بابا" ادارهٔ کشور چه حکمی دارد،
چه هدفی دارد، اصلا کشور برای چه باید اداره شود؟! انگار کشور یک اسباب
بازی بچه گانه است که این آقایون گندبک سرش دعوا دارند، فقط مهم است که
اسباب بازی دست چه کسی باشد، یادشان رفته که باید با اسباب بازی بازی کرد
احساس
میکنم با یک سری حیوان سرو کار دارم که یادشان رفته کشور را باید اداره
کرد که به مردم رسید، همهٔ هدف کشور داری اینست که به زندگی مردم برسیم و
با هم کشور را بسازیم. اما انگار در هیچ جای جدل بچگانهٔ این آدم بزرگها
مردم جایی ندارند، انگار یادشان رفته،.. یا اصلا از اول هم هدف این نبوده
متاسفم،
برای خودم متأسّفم که همهٔ این مدت وقتم را تلف کردم و فکر کردم که ما
مردم جا و نقشی در ادارهٔ کشورمان داریم، غافل از اینکه اینها به ایران به
چشم یک شی نگاه میکنند و انگار ایران به طور کلّ خالی از مردم است.
متأسّفم برای همهٔ این آدم بزرگها از خاتمی و هاشمی و مهاجرانی و
خامنهای و احمدینژاد و دیگران، که در تمام این مدت مردم را بازیچه کردند
که قدرت را به دست گیرند. انگار یادم آمد: اسم بازی بچگانهٔ این آدم بزرگها
"بازی قدرت" است و در بازی قدرت مردم جایی ندارند. اصلا مردم چی هستند.
بگذارید باشد شاید جایی به خیابان ریختند و کاری از پیش بردند، وگرنه کلا
دیگر مهم نیستند، اصلا به چه درد میآیند.
نیک آهنگ کوثر خوب گفت که
بیایید و رو بازی کنید. اما چه حیف که این آقازاده بزرگ میگوید "نه،
زوده!". به چه راحتی تصمیم میگیرد که زود است یا دیر! مگر تو و یا پدر نه
زیاد نازنینت که هستید که میتوانید به این راحتی تصمیم بگیرید کی رو
بازی کنید و کی زیر!!! چرا به این راحتی با ملت بازی میکنید؟! چه طور به
این راحتی میتوانید نادیده بگیرید بزرگترین اصول انسانی را که "صادق
باشیم و وفادار"
نیک آهنگ کوثر خوب گفت، اما برای او هم متأسّفم
که این همه مدت این همه اطلاعات داشته و همچنان سکوت پیشه کرده! نه تنها
برای او، که برای همهٔ بزرگانی که میدانند و سکوت پیشه کردهاند متأسّفم
ای
بابا! عجب روزگاریست، نمیدانم ما وقتمان را تلف کردیم یا کلا خریم و این
همه مدت چیزی نفهمیده بودیم. چه انتظاری، در بازی قدرت این خوکهای اُرولی،
ما را چه سهمی از مزرعهٔ آقای جونز!!!ای بابا،ای بابا