امسال سال چهارمه که سال نو رو دور از خونه جشن میگیرم! سفره و سبزه و سبزی پلو ماهیمون همچنان به جا! سر سال تحویل زودی تلفنهامون شروع میکنن به زنگ زدن ما هم با اشک یا با لبخند جواب تبریک خونوادهامونو میدیم و هزار تا آرزوهای خوب و شیرین. نقلو نباتی میخوریم، شیرینیهای ایرانی روی میز هرچندکج و موعوج یادی از ایران برامون زنده میکنه و ما همه با هم میگیم و میخندیم
یادمه سالهای پیش کلی خوشحال بودم که به به! هوا هم گلی به جمالش! نسیم و گل و بلبل و شکوفه و رنگهای قشنگ بهاری! به به،... بوی عید میادددد
پارسال پشت میزم بودم و به آهنگ بهار هایده گوش میدادم و گاه گاهی از دوری از خانواده اشک میریختم!
اما امسال هرچی گوش میکنم اشکم از دوری نمیاد! دیگه یاد بچگی و عید و تخم مرغ رنگی و عیدی نمیفتم! دیگه آینه و شمعدون جهاز مادر رو یادم نمیاد. گلدونه رازقی و یادگاری مادر بزرگ دیگه استعاره از چیزای دوروبر خونمون نیست
انگار تنها چیزی که هی توی ذهنم میاد اینه که امسال انگار هیچ حسی از بهار ندارم! امسال انگار بهار برام نیومد! فکر کنم دیگه به اونجایی رسیدم که بهار برام شده مثله خزون
هایده داره میخونه: اما برای من دور ز خونه، بهارا هم مثل خزون میمونه، بهارا هم مثل خزون میمونه ...