زندگی خیلی سخته ... همه جوره. چه تو کشور خودت باشی، چه بخوای کار گیر بیاری، چه بخوای زمینه کاریتو عوض کنی، چه بخوای مهاجر باشی ...
زندگی خیلی سخته وقتی هشت سال توی فرهنگ دیگه، با آرامش زندگی کردی، طعم زندگی آروم رو با حال و حولش چشیدی، طعم کار خوب، احترام بدون آشنا داشتن، کار بدون روابط و غیره وذلک رو چشیدی، وقتی طعم بالا بودن بر اساس تواناییهاتو چشیدی و نیازی به پارتی بازی و آشنا دیدن رو ندیدی ...
زندگی خیلی سخته، به قول یکی از رفقا سگ شاشیده به زندگی ... سهم ما هم بوش بوده انگار . ...
زندگی کلا سخته، حالا ما هم هی سختترش میکنیم... مرض داریم دیگه، جز این چیز دیگه ای یاد نگرفتیم انگار....
Daily Concerns!
This is me, talking to myself. Would you like to listen?!
Popular Posts
Saturday, 10 January 2015
سخت! سرو ملی؟!
Friday, 8 August 2014
خط باریک!
فاصله بین محبت و دخالت یه خط باریکه!
آدمها خیلی مهربونن. خیلی زیاد. لطف دارن و شرمنده می کنن. بعضی وقتها انقدر محبتشون زیاده که اشک از چشمات در میارن. آدمها خیلی مهربونن!
زندگی لحظه های بالا پایین داره. خصوصا اگه سرت شلوغ باشه. به قول یکی از دوستان رابطه چیز مزخرفیه، رابطه از نوع دوست پسر دختری رو می گه. همه رابطه ها که موندنی نیستن، آدمها میان و میرن. رفتن آدمها از زندگیت و اینکه چه جوری از زندگیت میرن بیرون می تونه لحظه پایین زندگیت یا بالای زندگیت باشه، البته معمولا پایینه! چه جوری رفتن این آدمه پایینشو پایینتر یا بالاتر میبره. اعلام این رفتن به دوستان هم به نسبت سخت و آسون میشه! انگار هر چی بیشتر با هم بودین و بیشتر تو جمعهای هم مشارکت داشتین، اعلام کردنش هم سختتر می شه! خودش یه پروژست. و گاه تمرین محکم شدن، قوی شدن، از اون پایینه بالا اومدن...
آدمها برای روزهای مهم زندگیشون برنامه میریزن. تولد، فارق التحصیلی، ازدواج، حتی برای یک روز دوستاشون رو مهمون کردن. همه آدمها روش خاص خودشون رو دارن، یکی پر سرو صدا با هزار تا مهمون. یکی بی سر و صدا، گوشه یه کافه کوچیک با دوستای خیلی صمیمیش... خلاصه مدل آدمها فرق داره. ولی هر کس نهایت تلاششو می کنه که هم به بقیه خوش بگذره و هم به خودش، حالا یا با سکوت یا با دیمبول دامبول.
دوستای آدم محبت دارن، وقتی ناراحتی تنهات نمی ذارن که یه وقت غصه بخوری، بهت کمک می کنن که از روزهای سخت زندگیت بیای بیرون، اگه تو اون پایینای زندگی هستی سعی می کنن دورت باشن و بقیه رو هم دورت جمع کنن که یواش یواش بیای بالا، حالا شاید این وسط هم به بقیه بگن که چون فلانی اون پایینه ما باید دورش جمع شیم که از اون پایین بیاد بالا. "چرا فلانی اون پایینه؟"... جوابش معمولا یا صریحه یا با گوشه و کنایه منظور رو می رسونه.
مهربونیه دوستای آدم خیلی زیاده. بعضی وقتها برای اینکه مطمین بشن همه دور هم هستن و خوشحالن سعی می کنن مطمین بشن که همه اطرافیان همه جا هستند. بعضی وقتها لازم میشه که به میزبان یاد آوری بشه فلانی رو یادش رفته. یا شاید هم بهتر باشه به میزبان پیشنهاد بدیم که مهمونیشو اینجوری برگزار کنه، یا جاشو عوض کنه، یا فلان غذا رو هم بده.
زندگی کوتاهه! دوستای پر محبت داشتن این زندگیه کوتاه رو شیرین می کنه! فاصله بین محبت و دخالت اما یه خط باریکه!
Monday, 23 September 2013
Cinema!
Friday, 21 December 2012
ما و مزرعهٔ آقای جونز
Wednesday, 14 November 2012
ما و روزگار ما
منبع |
Thursday, 19 July 2012
پدرجان
آخ به قربون صدای گرمت برم که وقتی گوشی رو برداشتی و فریاد زدی "دختر دکترم" هوار آسمان و زمین ریخت توی سرم. قربون صدات برم که وقتی بلند بلند با خنده میگفتی: "رفتم موهامو کوتاه کردم که بیام جشن فارغ التحصیلیت" دنیا رو روی سرم خراب کردند. قربون صدات برم که وقتی فهمیدی دارم گریه میکنم فقط گفتی "جان....، جان....، جان
نمیدونم چطور جلوی خودتو گرفتی که گریه نکنی، من اینجا دیگه فکر آدمهای دوروبرم هم نبودم، دستم رو روی صورتم گذاشتم و هق هق گریه کردم. دیگه برام مهم نبود که حتّی خود تو شاید ناراحت بشی. تو چطور تونستی جلوی اشک هاتو بگیری و منو آروم کنی. قربون صدای گرمت برم که دیگه اگه سرم فریاد بکشی هم آروم آروم به صدات گوش میکنم و حسرت روزهایی رو میخورم که صدات نبود که بشنوم
قربون حرفهای قشنگت برم که طعنه وار به روزگار بد میگی و به من امید زندگی میدی! که آخرش شکر خدا رو میکنی و میگی ما باز هم راضیایم! قربونت برم که از زندگی گله میکنی و باز هم بهش میخندی! تو روی کثیفیهای دنیا رو هم کم کردی بزرگوار! دنیا جلوی پاهات زانو زده، خبر نداری! داره ازت التماس میکنه کمر خمّ کنی، تو همچنان سربلند وایسادی! تو گوش همهٔ ناملایمت زدی که "دست به بچه هام نزنین، مو از سرشون کم نکنین، جرأت دارین سراغ خودم بیاین ببینین با کی طرفین!" انقدر صبوری که وقتی من،امروز، اینور دنیا، گریه میکنم بهم بگی "جان....، جان....، جان
قربون "جان" گفتنت برم که پاره پاره کرد دلمو. کجایی؟! که دستم به پاهات برسه دیگه ولشون نمیکنم! اشک دارم پدر، اشک دارم! کجایی؟! که دست به سرم بکشی و اشکهامو پاک کنی، بهم بگی "جان....، جان....، جان
Wednesday, 6 June 2012
Lost
Jurasic Coast, Close to Durdle Door. |